كاش امشب باز باران مي گرفت
سينه از عطر طراوت مي تپيد
كاش رد پاي باران باز هم
روي گيسوهاي گل پر ميكشيد
كاش بغض سنگي ابر بهار
در عبور بي كسي ها بشكند
كاش دريا گردد از چشمان او
سيل اشكش سد غم را بشكند
كاش شبنم باز امشب مي دويد
بر غبار بي امان باغچه
كاش آواي خوش باران هنوز
مي رسيد از انتهاي جاده
كاش باران پشت در آيد شبي
شيشه ي اين بي قراري بشكند
كاش با اين گونه هاي خيس و تر
بر حضور پنجره غوغا كند
شب گذشت و قطره ي اشكي نريخت
باز بغض ابر و اين ترديد ها
قصه ي اين يك شبم پايان گرفت
با تمام رازها ... تكرارها.
میزبان نخستین قطره های باران این پاییز امروز من بودم...
که در اوج تفکر باران را لمس کردم...
آرزو میکردم همه جا خیس شود...
اما...
...پاییزتون قشنگ...
و البته کافی..!